سه غزل بسیار زیبا
و
یک قطعه شعر دلربا
استاد رحیم دیندار (کامران )
دل خسته ام ای ساقی بگذار بهار آید
بگشا در میخانه تا باده گسار آید
در ظلمت یخبندان یا دی .................
بوُد عشق بتان آیین و کیشم
........... اسیر دست احساسات
دیدمت در دست خنجر داشتی
خون عاشق را به ساغر ........
یک قطعه شعر آزاد
ای بلای قلب من اولین نگاه
تومرا خلوت نشین..........
اکنون نظری
افکن بر من که ترا خواهم
چون سوی عدم رفتم
شیون به چه کار آید
یک جرعه به یاد ما
می نوش غزلخوان شو
............بعد از من و تو ساقی
فرستنده: مدیریت محترم سایت
(fbt) فقط به خاطر تو
غر زدن یک بیماری تاریخ است
البته ناگفته نماند چندی است
گروهی
بیشتر از دیگران
به معقوله غر زدن روی آوردند
پس مانند شعر
زیر غر بزن تا ........
زکویت می روم اینک گل رعنا خد ا حافظ
سرآمد وصل ما دیگر مه ز یبا حافظ
انیس راز ما بودی بهار یا صفا یودی
دلم را صد نوا بودی تو خوش آوا خدا حافظ
زغم آشفته می گردم نو بودی یار و دلبنئد
تو بودی مرهم دردم دم عبسی خداحافظ
یکی سعر و غزل یه کجا پسندد
یکی هم شعر نو تنها پسندد
هدف عشق هر قالب که با شد
غم دل را بگو دنبا پسندد
بیتو مرا زندگی غصه و خرمان بؤد
روزمنت اس صتم چون شب یلدا گذشت
بیتو که دلخوس نیم خود تو بگد چون زیم
بیتو سغادت مرا حبس به زندان یؤد
از استاد کامران
برای رسیدن به سعادت
پایدار و غلبه بر همه مشکلات
زندگانی باید تمرکز خود را قوی تر
کنیم که راه تقویت فوری تمرکز
را به شما یاد می دهیم
کارشناسان معتقدند
مصرف بیرویه
نمک مهمترین عامل میگرن
یا سردرد عصبی
است.میزان مصرف نمک طعام
6 تا 18 گرم
است مصرف بیش از این میزان
نمک طعام
باعث افزایش
فشار خون و بیماری
قلبی میشود....
گریزانند دونان دسته دسته
دل زارم ز غم در خون نشسته
چه می خواهند از این قلب شکسته
بده ساقی مرا ....
غزلی مانا از:
فصیح الزمان شیرازى (رضوان)
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟!
به کسى جمال خود را ننموده اى و بینم
همه جا به هر زبانى.....
دوغزل بی نظیر
بزم عشق و قاب دیده
و دوشعر آزاد
و دو شعر نو
استاد رحیم دیندار(کامران)
برچسبها: استاد رحیم دیندار(کامران) شاعر نویسنده محقق پژوهشگر و دانشمند معاصر ایران و جهان
بزم عشق
استادرحیم دیندار(کامران)
در بزم عشق هر چه که تقریر می شود
درخنده های سبز تو تفسیر می شود
هرجا که عاشقی است کند جان نثاردوست
در کارگاه عشق چه تحریر می شود
شقایق ها فدای تار مادر
اثر: استاد دیندارکامران
سرود قدسیان گفتار مادر
تجلی گاه حق رخسار مادر
ز لبخندش به خندد باغ شعرم
غذای روح من گفتار مادر
ازین خوشتر و ز این بهتر چه گویم
شقایق ها فدای تار مادر
در عالم آتش عشقش فروزان
دو صد سنبل فدای نار مادر
نهد جنّات را حق زیر پایش
طریق حق بؤد کردار مادر
چکد عطر وفا از شاخسارش
صفای جان و دل گلزار مادر
گر او خندد به خندد آسمانها
ملائک عاشق دیدار مادر
به عالم آرزو جز این ندارم
که تا یک دم شوم غمخوار مادر
به مدحش صد زبان خواهم که گویم
مگر یک شمّه از اسرار مادر
غزال طبع شعرم شد خرامان
به باغ عشق از انوار مادر
خموشی را گزین مرغ غزل ساز
نگنجد در غزل ایثار مادر
زبانم الکن ای کامران گردید
ز مدح شوکت بسیار مادر
زيبا ترين قلب
روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد زیباتری .
جمعي زيادی جمع شدندوبه قلب او نگریستند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ
خدشهاي بر آن وارد نشده بود مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف
ازقلب خود پرداخت .و همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است
كه تاكنون ديدهاند.
ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست .
مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي تپيد
اما پر از زخم بود.
قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تكههايي جايگزين آن شده بود و آنها به
راستي جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشههايي دندانه
دندانه درآن ديده ميشد.
در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكهاي آن را پرنكرده بود،
مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود ميگفتند كه چطور او ادعا ميكند
كه زيباترين قلب را دارد؟
مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي ميكني؛ قلب خود را با قلب
من مقايسه كن ؛ قلب تو فقط مشتي زخم و بريدگي و خراش است .
پير مرد گفت : درست است ، قلب تو سالم به نظر ميرسد اما من هرگز قلب خود را
با قلب تو عوض نميكنم.
هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او
دادهام، من بخشي از قلبم را جدا كردهام و به او بخشيدهام.
گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكهي
بخشيده
شده قرار دادهام؛ اما چون اين دو عين هم نبودهاند گوشههايي دندانه،
دندانه در
قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه يادآور عشق ميان
دو انسان هستند.
بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيدهام
اما آنها چيزي از قلبشان را به
من ندادهاند، اينها همين شيارهاي عميق هستند ، گرچه دردآور هستند
اما يادآور
عشقي هستند كه داشتهام، اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند
و اين شيارهاي
عميق را با قطعهاي كه من در انتظارش بودهام پركنند.
پس حالا ميبيني كه زيبايي واقعي چيست ؟
مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونههايش سرازير ميشد
به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهاي بيرون آورد و با دستهاي
لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت
و در گوشهاي از قلبش جاي داد و
بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .
مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود،
اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد
به قلب او نفوذ كرده بود .
جوکهای خیلی بامزه
اگه گفتی اون چیه که اولش منم بعدش تویی ،آخرشم یه زبونه...؟؟؟
یکم فکر کن... یکم دیگه.............. "گل گاو زبون"
برچسبها: وب سایت سراسرعلمی ادبی دینی مطالب فرهنگی طبی و گیاهی ونوشته های با مزه و بسیار خندار طنزپیامک های جدید طنز اخیار ایران و جهان اخبار بروز ورزشی ایران و جهان و وآثار زیبا وبی نظیر
بسمه تعالی
داستان واقعی کودکی یتیم در تهران که با پیرمردی
کهنسال و دانا درد دل می کرد این مناظره
که تراژدی غم و اندوه می باشدکه:
استاد دیندار (کامران)
آن را در قالب مثنوی
چنان جذاب و سوزناک سروده کودک یتیم و پیر مرد
خیلی شگفت زده شدند تا اینجا هر کسی این مثنوی
را خوانده گریه کرده است
سهم من از خوان فلک
کلبه رنج
اثر: استاد کامران دیندار
ناله و فریادم از گنبد خضرا گذشت
بیتو به من شام غم چون شب یلدا گذشت
دو شعر نو...
و تک بیت دو بیتی و
چند قطعه شعر از:
استاد رحیم دیندار (کامران )
ستاره آی ستاره
شعر طوفانی
استاد رحیم دیندار متخلص به کامران
قصه ام طولانی است،شعرمن طوفانی است
عاشق بی باکم، عشق من عرفانی است
چتر در دست بگیر ، سوی من گر آیی
گریه های غریبانه
استاد دیندار(کامران)
دل بی حضور سبز تو بیمار و خسته بود
میخانه وصال تو ای دوست بسته بود
اندر شب فراق تو در کوچه های درد
فریاد من سکوت فلک را شکسته بود
نی اختری پدید و نه مهتاب جلوه کرد
گویی که آسمان به تماشا نشسته بود
ماییم و گریه های غریبانه در فراق
عشقت به قاب دیده چنین نقش بسته بود
باز آ که در فراق تو شیدای روی تو
دل از همه بریده ز آفاق رسته بود
اندر حضور سبز تو معنا شود غزل
شعرم تراوش قلم قلب خسته بود
کامران در خور تو نکر ده است خدمتی
یارب به بارگاه تو زان سر شکسته بود
انور
میخانه
عشق
اثر: استاد دیندار(کامران)
بی خبر داد مزن بر در میخانه عشق
قدحی در کش و می نوش زمیخانه عشق
تا تو را در نظر آید همه احوال وجود
همه جا نور خدا بین ز کاشانه عشق
چون شدی مست ز خامی بدر آئی آندم
همچو منصور شوی کشته و دیوانه عشق
هفت شهری است در این عشق اگر طی کنی
روزی آخر به شوی مرشد و فرزانه عشق
جامۀ دلـق مرّقع ز تنت دور نما
تا ببینی به یقین جلوه جانانه عشق
پاک کن جان و تنت را ز هواهای هوس
تا که سوزی به ره یار چو پروانه عشق
گفت کامران چه نیکو ومنت گویم باز
بی خبر داد مزن بر در میخانه عشق
دل صد چاک
اثر : استاد کامران
ناله هایم اثری در دل افلاک نکرد
کیست زین قصه پردرد بسر خاک نکرد
رفت بی ما به گلستان و نکرد از ما یاد
نگهش با دگران بو د که لولاک نکرد
عارش آمد که شود همدم شوریده سران
شادمان بود که یاد از دل صد چاک نکرد
بیخودم کرد و ندانم که ره خانه کجاست
آنچه او کرد به من دخترک تاک نکرد
چشم دریایی او دیده پر خسته ما
خانه درد مرا هیچ طربناک نکرد
دوستان قصه خود را به که اظهار کنم
گوهری بود که یاد از خس و خاشاک نکرد
گریه بر حال من زار کند ابر بهار
نه شگفت اینهمه را خصم گر ادراک نکرد
هر دم از دیده کامران چکد اشک فراق
چون تو کس قلب مرا اینهمه غمناک نکرد
بهترین اشعار علی معلم
و مهرداد اوستا ازشاعر ان معاصر

برچسبها: استاد رحیم دیندار(کامران) شاعر نویسنده محقق پژوهشگر و دانشمند معاصر ایران و جهان
نگاه پنجره
اثر :استاد کامران
ای کرده جا به دفتر و دیوان نیامدی
من بیتو خون گریستم ای جان نیامدی
دوش آسمان دیده من پر ستاره شد
آخر چرا تو ماه درخشان نیامدی
چشمم ز هجر روی توتاصبحدم گریست
یک دم به کلبه منِ گریان نیامدی
من از نگاه پنجره خواندم حدیث هجر
آخر به سر چرا شب هجران نیامدی
تار دلم شکست صدا کی دهد دگر
یکدم به نزد مرغ غزلخوان نیامدی
رفتیم و خیمه بر چمن جان فزا زدیم
امّا تو ای غزال خرامان نیامدی
دل خواندت بیا به تماشای سوز او
هر چند شمع جان به شبستان نیامدی
بی مهر روی تو من و دل در شب فراق
گر چه شدیم سخت هراسان نیامدی
این دل سرای توست سرا هم فدای تو
با دل شدیم دست به دامان نیامدی
شد سر زمین جان و دلم غم سرا به دهر
آخر چرا تو یوسف کنعان نیامدی
زندان نموده اند به من شهر خویشرا
یکدم به دیدنم تو به زندان نیامدی
گفتم مگر به خواب ببینم جمال تو
در عالم خیال هم ای جان نیامدی
بودی تو نور دیده و شمع سرای ما
دانم ز جور فتنه خصمان نیامدی
زنجیرها به پای تو بسته است روزگار
زان رو به دیدن من حیران نیامدی
کامران گویدت همه دم در شب فراق
ای کرده جا به دفتر و دیوان نیامدی
بسمه تعالی
عشق و صفا و دوستی
ای شه حُسن سوی من یک نظری تو ننگری
خسته فتاده بام تو زخم به دل کبوتری
در شب تار می زنم تار من شکسته دل
دیده کنم سرای تو گر ز خیال بگذری
من به تو هدیه می کنم عشق وصفاودوستی
لیک نظر نمی کنی، باز ز من مکّدری
با تو شکوفه می کند گلبن بخت من یقین
زانکه به باغ عاشقی عشق کند کدیوری
شهر و چمن برای تو دیده و دل سرای تو
ای دو جهان فدای تو جلوه کنی زهر دری
دست مرا بگیر و هم در بر خویشتن نشان
تا ز صفای گفتگو لاف زنم ز سروری
هست فنا بقای من فرق دگر نمی کند
گر بزنند اخگری ور به کشند خنجری
اهل ملامتم که از کبر و ریا گذشته ام
زاهد خیره سر کند متهمم به کافری
این همه راه کرده ام طی برسم به وصل تو
در بر تو کئیم که من دم زنم از قلندری
مهر وفا و خنده ام خرقه سالکان من
ظا هر پاک و بی ریا خامه به دست و دفتری
در دل من صفات تو کرده تجلی ای صنم
کعبه طواف من کند با روش نکوتری
همچو ابوسعید یا شمس به سکر رو کنم
تا چو ابا یزید در شطح کنم سخنوری